فدراليسم ضد انسانيست!
رضا تابان
فدرالیستها در ایران اسم رمز قوم پرستان است. نيروهاى دست ساز و بى ريشه اجتماعى که در قرن بيست و يکم ما را ياد عهد بوق و هويت عشيره اى و قومى مى اندازند. اينها کسانى هستند که بدون ارتش آمريکا و حمله به ايران دکانشان کساد است. توسط آمريکا مسلح و حمايت مادى ميشوند. همین امروز نیروهای نظامی خود را دارند، اردوگاه های نظامی خود را دارند، انسانها را به عنوان گماشته و برده در اختیار میگیرند، و کودکان زیر 17 سال را مسلح ميکنند. ورود به صف اين نيروهاى قومپرست با تبليغات ضد انسانى و نفرت ملى ساده است اما خارج شدن از آن تقریبأ غیر ممکن. مواردى هستند – در صورت لزوم دقيقا نام ميبريم- که فرد براى خروج مجبور به فرار ميشود. يعنى حق انتخاب ندارد. اما بعد از فرار٬ بعدا و روزى تحت عنوان "خیانت به سازمان یا خلق" مجازات خواهد شد! اينها نمونه عشيره هائى هستند که اگر دستشان جائى به قدرت برسد، حمام خون راه مى اندازند. فدراليسم در يک کلام جوهر ارتجاع زمانه است.
از خودمختارى به فدرالیسم!
اما اين قوم پرستان روزى ناسيوناليست و سکولار بودند. حتى زمانى ادعاى "سوسياليسم" داشتند. البته نه آنوقت سوسياليست بودند و نه امروز. آنزمان سوسياليسم در دنيا مد بود و اينها فکر ميکردند با آويزان شدن به سوسياليسم ميتوانند به قدرت محلى و خود مختارى برسند. اما تدريجا خود مختارى و سوسياليسم صورتى شان را کنار گذاشتند و فدراليست شدند. اينهم نتيجه اين نبود که فدراليست بودن مثلا دمکراتيک تر از ادعاى خودمختارى است. نه٬ آمريکا در دوره جديد با کارت قومى و مذهبى بازى ميکند و همه جاى دنيا از اين سر عشيره ها و آخوندها و آدمکشهاى طالبانى و غير طالبانى را جلو مى اندازد. اينها هم فکر کردند وقت اينست که به کمپ آمريکا بروند. شايد اينجا به مرادشان برسند. يک شبه فدراليست شدند. البته با عظمت طلبهاى ايرانى هم معضل داشتند. آنها از ترس در خطر افتادن "تماميت ارضى" هر شب کابوس داشتند و قوم پرستان هم تنها بازار مظلوميتشان را با سرکوبگرى اينها توضيح ميدادند. فدراليسم نسخه اى است که ناسيوناليستهاى متفرقه دور آن آرامش دارند. اما براى مردم نسخه جنگ داخلى ميپيچند. عمده ترین نیروى قوم پرست را در ایران حزب دموکرات کردستان تشکیل میدهد که عقاید عقب مانده، زن ستیز و ارتجاعی را از دوران فئودالیسم و ارباب سالاری محکم نگه داشته و آن را تبليغ ميکند تا شاید زیر سایه امپریالیسم به آرزوی دیرینه خود یعنی قدرت محلی برسند. پایگاه اصلی این نیروها را هم بنا به نوع خط فکری ای که دارند نه قشر روشن فکر و شهری يا کارگران٬ بلکه بازاريان و بخش سنتى شهرى و مناطق روستایی که هنوز طرز تفکر قدیم را دارند دربرمیگیرد یا شاید بهتر باشد که بگوییم دربرمیگرفت. از ديگر نيروهاى قوم پرست باند زحمتکشان است که اخيرا سر پول و قدرت دعوايشان شد و انشعاب دادند. بدون اينکه واقعا اختلافى سياسى داشته باشند. در بقيه ايران به فراخور مسائل و ستمهاى موجود٬ دسته هائى سرهم کردند: "بلوچ" از نوع القاعده اى٬ "آذرى" از نوع فاشيست و گرگهاى خاکسترى٬ اخير "لر"٬ "ترکمن"٬ "عرب" و غيره. خلاصه مردم منتسب به "کرد و ترک و بلوچ و عرب" و غيره٬ در سالهاى اخير "نمايندگان" قومى يافتند. بدون اينکه خودشان در جريان باشند! فدراليسم طرحى است که اين فرقه ها و سکت هاى ضد جامعه همراه و زير چتر حمايتهاى سياسى و نظامى آمريکا و موسساتى مثل آمريکن اينترپرايز سرهم شده تا اگر روزى حمله اى صورت گرفت٬ اينها در نقش خودگماردگان مردم اسلحه بدوش راه بيافتند و فردا در قدرت سهيم شوند. مثل عراق و افغانستان.
اما فدراليسم و قوم پرستى در ايران ريشه ندارد. چون دوران قوم پرستی باز میگردد به اوائل حکومت پهلویها، یعنی دورانی که دستگاه و فرهنگ فئودالیسم میرود که چهره اش از سطح جامعه پاک گردد. با سرمايه دارى شدن ايران و سیل هجوم مردم از روستا به شهر، که يک نتيجه خلع يد از دهقانان و تامين نيروى کار مورد نياز بازار بود٬ جایگزینی فرهنگ توليد صنعتى و دانشگاه و علم به جای مسجد و حوزه علمیه، و شکل گيرى ملت – دولت و نياز بازار داخلى واحد٬ ناقوس مرگ اين افقها و جنبش هاى مربوطه شان را بصدا درآورد. ديگر کسى دنبال خلق و قوم و عشيره اش نيست. بقاى آزمايشگاهى اين جريانات در ايران از يکسو مديون عظمت طلبى ايرانى و حکومتهاى تبعيض گر مرکزى است و از سوى ديگر و مشخصا امروز محصول نظم نوين ارتجاعى جهانى است. خود اين نيروها نه ربطى به اهداف و آمال مردم شهرى و مشکلات امروزشان دارند٬ نه اساسا آن را درک ميکنند٬ و نه مسئله شان است. به اين معنا اينها تماما ارتجاعى هستند. اين جريانات حتى نمايندگان خوبى براى بورژازى بومى نيستند. چون بورژوازى محلى در هر گوشه ايران دستش در سفره اسثمار کارگر است. اينها در طبقه بورژوازى ايران انتگره شدند. شاید خیلی از شماها از این موضوع مطلع باشید که اگر حکومت مرکزی شوینیستی و کمکهای غرب به این جریانات نبود، مسلمأ ما نه امروز و نه دیروز با چنین پدیده ای رو به رو نبودیم. به هر حال با کور شدن دورنماى جنگ اين جريانات تماما در بحران بسر ميبرند. بويژه وضعيت عراق و افغانستان ماهيت اين نيروهاى مرتجع را براى مردم آنچنان آشکار کرده است که نامشان با بى مسئوليتى و مقتدا صدر براى مردم تداعى ميشود. جنگ و خانه خرابی برای مردم عراق برای این نیروی سناریوی سیاه روزنه امیدى باز کرد. فدرالیته کردن عراق از راه جنگ برای اینها شد الگوی کار سیاسی. اما جنگ عراق و کشت و کشتاری که بر اثر همین جنگهای قومی و قبیله ای شکل گرفت و هنوز ادامه دارد، این امر را به مردم ایران هم ثابت کرد که فدرالیسم راه رهایی از ستمگرى و عظمت طلبى حکومت مرکزی نیست. مشکل اصلی خود ناسيوناليسم است. چه ناسيوناليسم باتوم بدست و چه ناسيوناليسم زیر باتوم در اپوزيسيون. دومى بدون اولى هويت ندارد و اولى از ترس دومى به جنايت ادامه ميدهد. مردم هر دو را نميخواهند. جنبش آزادى و برابرى بايد به اينها فهمانده باشد که دورانشان بسر رسيده است.
فدرالیسم و "سوسیالیسم"
با آغاز فدرالیته کردن عراق، نوعى سوسیالیسم دهقانی و تشريفاتى سر از تخم بیرون آورد تا ماهیت ضد اجتماعى خود را نشان دهد. بخشى از ناسیونالیسم کرد٬ یعنی جریاناتی مانند سازمان زحمت کشان از دل کومله بیرون آمد تا ناسيوناليسم را به سطح فالانژيسم برساند. اينها الگوى اوجالان را براى ايران دنبال ميکردند و حتى دست را به طرفداران اوجالان يعنى پژاک باختند. اين ناسيوناليسم قوم پرست در اثر شکست و بى افقى دچار بحران شد و از درون زحمتکشان ایلخانى زاده بيرون زد. رفتار سياسى اينها باهم در اين اختلافات٬ چه حزب دمکرات و چه زحمتکشان٬ در اين جدائيها شرم آور بود. آنها به روى هم چاقو و اسلحه کشيدند. باند بازى و گانگستريسم که قرار بود روزى عليه مردم و طبقه کارگر در کردستان بکار برند٬ اول متوجه خودشان شد. کمى آنطرف تر در حزب کمونيست ايران يک جناح بزرگ ناسيوناليست هست که هر روز به اينها دست تکان ميدهد. چپ راديکال در حزب کمونيست ايران٬ بنا به محدوديتهاى تاريخى خود و خويشاوندى اش با ناسيوناليسم٬ قادر نيست در مقابل اين جريان بايستد. داستان همان شد که منصور حکمت گفت: کومله ترمينالى شد که هر ازچند گاه تعدادى ناسيوناليست از آن بيرون ميزنند و به بستر اصلى ناسيوناليسم٬ که امروز اساسا قوم پرست است٬ ميروند. اگر زحمتکشان مهتدى گوشه اى اسمى از کلمه سوسياليسم بعنوان تشريفات قرار داده است٬ دليلش باور اينها به سوسياليسم نيست. دليلش اين است که عده اى کومله و تاريخش را با سوسياليسم شناختند و اين سازمان اين کلمه را که سر سوزنى در تبليغات و فعاليت و مواضعش تاثير ندارد٬ فقط براى اين نگهداشته تا ناسيوناليستهاى چپ را جذب کند و يا جوانان بيخبر شهرى را که هنوز کومله را با روايت دوره کمونيستى اش در خاطر دارند به صفوف خود بياورد. اين نوع سوسياليسم ارتجاعى و خانخانى درست مانند قوم پرستى دورانش گذشته و متعلق به عهد بوق است.
سوسیالیسم یا بربریت
در بی افقی همه جریانات سیاسی اعم از راست پرو غرب و قوم پرستان به عنوان جریاناتى نژاد پرست٬ تنها آلترناتيوى که به عنوان نیروی فعال و زنده میتواند راه حل این درد مردم را بدهد٬ تنها یک حکومت کمونیستی کارگری است. حکومتى که متضمن آزادی، برابری و رفاه تک تک افراد جامعه است و اين افق تنها از طریق یک انقلاب کارگری میتواند متحقق شود. جریانى انترناسیونالیست و انسانگرا که قومیت برایش اهمیت نداشته و تنها احیای حقوق انسانی جامعه را در دستور کارش قرار داده و بر اساس آن در تمام دنیا حرکت میکند. جریانی که از دل جنبشهای زنده موجود در جامعه از جمله زنان، کارگری، دانشجویی برخواسته است. جنبش قومى و عشيره اى و خلقی دورانش به پايان رسيده و امروز تنها در موزه های تاریخی در کنار دوک ریسندگی و با مراقبت بسیار متخصصین قابل مشاهده است. زنده باد انترناسيوناليسم! زنده باد کمونيسم کارگرى!*